چهار شمع

 چهار شمع                                                

چهار شمع به آرامی می‌سوختند و با هم گفتگو می‌کردند

محيط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع‌ها شنيده می‌شد

اولين شمع می‌گفت: من «دوستی» هستم اما هيچکس نمی‌تواند مرا شعله‌ور نگاه دارد و من ناگزير خاموش خواهم شد.

    شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت.

شمع دوم می‌گفت: من «ايمان» هستم اما اغلب سست می‌گردم و خيلی پايدار نيستم

شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد: من «عشق» هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می‌گذارند و اهميت مرا درک نمی‌کنند.آنها حتی فراموش می‌کنند که به نزديکان خود عشق بورزن  

 و بی درنگ از سوختن باز ايستاد.

در همين لحظه کودکی  وارد اتاق شد. چشمش به شمع‌های خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمی‌سوزيد! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانيد؟
                                                          و ناگهان به گريه افتاد.

با گريه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت: نگران نباش! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع‌های ديگر را روشن خواهم کرد.
    من اميد هستم

    کودک، با چشم‌هائی که از شادی
می‌درخشيدند، شمع اميد را در دست گرفت و دوستی، ايمان و عشق را شعله‌ور ساخت.
شمع ”اميد“ زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا هميشه آکنده از ”دوستی، ايمان و عشق“ باشيد

 

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
پیامکهای ناب امام زمانی
       پیامکهای ناب امام زمانی
اي قلم در حرفهايت اثري نيست / براي من از آشنا خبر نيست

اي خدا ، اين جمعه هم آمد و رفت / از يوسف فاطمه خبري نيست . . .
.
يقين بدان که اثر مي‌کند دعاي فرج / و از عنايت آن صاحب‌الزمان برسد

شروع دفتر باور به نام او زيباست / اگر که ختم غزل هم به پاي آن برسد . . .
.

اي جان جهان بسته به يک نيم نگاهت / دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پايگه قدر و جلالت / هم چشم ملک خاک قدم هاي سپاهت

.

اذان جمکران شوري به پا کرد /  دلم را از غم عالم جدا کرد

صبا را گشته بودم محرم راز /  مرا با رمز غيبت اشنا کرد . . .
.

با توام اي دشت بي پايان سوار ما چه شد / يکه تاز جاده هاي انتظار ما چه شد؟

آشناي” لا فتي الا علي” اينجا کجاست؟ / صاحب” لا سيف الا ذوالفقار “ما چه شد؟

.

نازم آن رعنا قدت را، خال رويت را لبت را / با غم غيبت چه سازي روزهايت را شبت را

اي گل نرگس کجايي؟ دردمندان را دوايي / گوشه چشمي نمايي اين مريضان غمت را

.

سلام بر انتظار

منم و جمعه هاي بي سامان / منو و اين ندبه هاي بي پايان

در اين کوير پر زسراب / کجاست آن باران . . . ؟


.

آقا نگاهت جاي آهوهاست، مي دانم / دستان پاکت مثل من تنهاست، مي دانم

آقا دلت در هيچ ظرفي جا نمي گيرد / جاي دل تو وسعت درياست ، مي دانم . . .
.
خدايا ! زنده کن شوق دعا را / شبي سرشار کن از خويش ما را

ببين چشم انتظاران بهاريم / پر از آيينه کن تقويم ها را  . . .
.

اي سبز پوش کعبه دلها ظهور کن / از شيب تند قله غيبت عبور کن

درد فراق روي تو ما را زغصه کشت / چشم انتظار عاشق خود را صبور کن . . .
.
هر هفته تلخ امد رد شد نيامدي / خورشيد زير سايه لگد شد نيامدي

بغضم شکست تکه ابري بباردت / اب از گلوي حوصله رد شد نيامدي . . .
.
يک عمر ميله هاي قفس را شمر ده ام / با شوق دستهاي تو يا ايها العزيز


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
بهزيستي

بهزيستي نوشته بود:شير مادر،مهرمادر جانشين ندارد...
همشير مادر نخورده مهر مادر پرداخت شد...
پدر يك گاو خريد...
ومن بزرگ شدم...
اما هيچكس حقيقت حال مرا نشناخت...
جز معلم عزيز رياضي ام كه يشه ميگفت:گوساله بتمرگ!!!


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
نشستم سر راه تو هرچه بادا باد...

نه يادي ميكني ازمن ، نه ميري ازياد

بيا كه چشم سياه تو كاردستم داد

 

هميشه گيسوان پرچمي ات

كنار غربت اين جاده مي وزد در باد

 

 هنوز كودكي ام را به ياد دارم

    آه...

كسي شبيه تو قلبم را تكان مي داد

 

دلم به سوي تو همچون مترسكي كوچك

ميان حمله ي گنجشكها به خاك افتاد

 

اگرچه مي گذري ، بي اشاره اي حتي!

نشستم سر راه تو هرچه بادا باد...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
وارث نور

صبحي دگر مي‌آيد اي شب‌زنده‌داران
از قله‌هاي پر غبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مي‌آيد او تا ساحل چشم‌ انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اين است مهدي!
خيزد خروش از تشنگان: اين است باران!
با تيغ آتش مي‌درد آن وارث نور
در انتهاي شب گلوي نابكاران
از بيشه‌زاران عطرهاي تازه آيد
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ ميدان تا كند او، باز ماند
 درگرد راهش مركب چابك‌سوارن
آيينه آيين حق، اي صبح موعود!
ماييم سيماي تو را آيينه داران
ديگر قرار بي تو ماندن نيست در دل

كي مي‌شود روشن به رويت چشم ياران؟


 
  …اي فرزند ماههاي تابان! 

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1391

به نام خدا

 

برای شادی و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید.

 

 

 فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود.
شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.
رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی (ع):
اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1391