وقت اضافی برای خدا

لطفا تا آخرش بخونید :
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد
می‌گذره!

 

چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید
می‌ریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت
می‌گذره!
چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما
وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو
پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت
می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!

چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف
نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما
بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!

چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به
بهشت برن!

چقدر خنده داره

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که
در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر
در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

خنده داره

اینطور نیست؟

دارید می‌خندید؟

دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود
پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : دو شنبه 12 ارديبهشت 1390
با من حرف بزن!...

با من حرف بزن!...

خدا: بنده ي من ، دوركعت نماز شكر بخوان

بنده: خدايا خسته ام و برايم مشكل است كه نيمه شب از خواب بيدار شوم

خدا: بنده ي من قبل از خواب اين دو ركعت را بخوان

بنده: خدايا...دوركعت زياد است...!امروز خيلي خسته ام آيا راه ديگري ندارد؟

خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و روبه آسمان كن و بگو‹‹يا الله››

بنده: خدايا ، من در رخت خوابم ؛ اگر بلند شوم ، خواب از سرم ميپرد

خدا: بنده ي من همان جا كه دراز كشيده اي تيمم كن ، تيمم كن و بگو‹‹يا الله››

بنده: خدايا هوا سرد است و من نميتوانم دستانم را از زير پتو در بياورم

خدا: بنده ي من در دلت بگو‹‹يا الله›› آن را برايت نماز شب حساب ميكنم

بنده اعتنايي نميكند و خوابد

خدا: ملائكه ي من ، اورا ببينيد... من اينقدر آسان گرفته ام ، اما اوخوابيده؛ چيزي به اذان صبح نمانده است...اورا بيدار كنيد ، دلم برايش تنگ شده ،او امشب با من حرف نزده است.

ملائكه: خداوندا،دوباره اورا بيدار كرديم اما باز خوابيد

خدا: ملائكه ي من،درگوش او بگوييد:پروردگار منتظر تو است

ملائكه: پروردگارا... بازهم بيدار نمي شود

خدا: اذان صبح را ميگويند... هنگام طلوع آفتاب است ، اي بنده ي من بيدار شو.نماز صبحت قضا ميشود، خورشيد از مشرق سربر مي آورد

ملائكه: خداوندا نميخواهي با او قهر كني؟!

خدا: او جز من كسي را ندارد، شايد توبه كرد... بنده ي من ، هنگامي كه تو به نماز مي ايستي من آنچنان گوش فراميدهم كه انگارهمين يك بنده را دارم ؛ وتو چنان غافلي كه گويا صدها خدا داري!!


|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : شنبه 10 ارديبهشت 1390